جدول جو
جدول جو

معنی درنگ آوریدن - جستجوی لغت در جدول جو

درنگ آوریدن
(پَ / پِ پُ کَ دَ)
درنگ آوردن. دست به دست کردن. به تأخیر و تعویق انداختن، عمر کردن. دیر زیستن:
درنگ آوریدی تو از کاهلی
سبب پیری آمد وگر بددلی.
فردوسی.
رجوع به درنگ آوردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(پَ / پِ بَ کَ دَ)
آهسته شدن. تعویق کردن. ابطاء. مولیدن. دفعالوقت کردن. به بطؤکردن. شکیبیدن. آهسته و نرم و به رفق کاری را کردن. به تداول امروزین، صبر کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). کاری را به تعویق و تأخیر انداختن. تردید کردن. اهمال کردن. مماطله کردن. دست بدست کردن:
تو بر کار او گر درنگ آوری
مگر باد زآن پس به چنگ آوری.
فردوسی.
درنگ آوری کار گردد تباه
میاسای و اسپ درنگی مخواه.
فردوسی.
دهر در بردنش شتاب کند
گر تو در خوردنش درنگ آری.
اسکافی.
، آرام گرفتن. متوقف شدن. بر جای ماندن. اقدامی نکردن. تأمل کردن. ماندن. معطل شدن:
درنگ آر ای سپهر چرخ وارا
کیاخن ترت باید کرد کارا.
رودکی.
گر امروز چون دی درنگ آوریم
همه نام مردی به ننگ آوریم.
فردوسی.
اگر ما بدین بر درنگ آوریم
همان نام نیکو به ننگ آوریم.
فردوسی.
فرنگیس گفت ار درنگ آوریم
جهان بر دل خویش تنگ آوریم.
فردوسی.
اگر جنگجوئی تو جنگ آورم
نباید که دیگر درنگ آورم.
فردوسی.
گر ایدون که پیروز باشم به جنگ
به آوردگه بر، نیارم درنگ.
فردوسی.
بدو گفت هرمز که پس چیست رای
درنگ آورم یا بجنبم ز جای.
فردوسی.
درنگ آور ایدر همی بی نیاز
بود کآید آن بخت برگشته باز.
فردوسی.
چو آن نیرنگ ساز آواز بشنید
درنگ آوردن آنجا مصلحت دید.
نظامی.
، ثبات نشان دادن:
بکوشید و رای پلنگ آورید
یکایک بدین کین درنگ آورید.
فردوسی.
، صلح کردن. عدم تعرض. سازش کردن. آرامش و صلح نشان دادن:
تو گر با درنگی درنگ آوریم
ورت رای جنگ است جنگ آوریم.
فردوسی.
همان به که با او درنگ آورم
به شیرین سخن بند و رنگ آورم.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ کَ / کِ کَ دَ)
کنایه از خجل شدن و رو ساختن باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). رنگ برآوردن. (برهان قاطع). رنگ دادن و رنگ گرفتن. رنگ برنگ شدن. (آنندراج). رنگ گذاشتن و رنگ برداشتن. رجوع به رنگ شود:
زهی چو لاله گل آورده از جمال تو رنگ
قبای سرو سهی با نهال قد تو تنگ.
نجیب الدین جرفادقانی (از آنندراج).
از آن می یکی جام پیما به من
که رنگ آورد زو عقیق یمن.
فخرالدین گرگانی (از آنندراج).
سپهر نیلی شرمنده گشت و رنگ آورد
چو آستان سرای مرا منور کرد.
کمال اسماعیل (از آنندراج).
، خشم و قهر با خجالت آمیخته. (از برهان) (از آنندراج) ، رنگ آمیختن و درآمیختن. نیرنگ ساختن. مکر و حیله بکار بردن. رجوع به رنگ آمیختن و رنگ درآمیختن و رنگ برآوردن شود:
من او را چه گویم چه رنگ آورم
که آن دست را زیر سنگ آورم.
فردوسی.
- رنگ بر روی کار آوردن، کنایه از کار با آب و تاب کردن باشد. (از آنندراج) :
بی تو مجلس بود همچون گلشن بی آب و رنگ
رنگی و آبی بروی کار ما آورده ای.
وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رنگ آوردن
تصویر رنگ آوردن
خجل شدن شرمگین گشتن، خشمگین گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنگ آوردن
تصویر رنگ آوردن
((~. وَ یا وُ دَ))
خجل شدن، خشمگین شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درنگر آوردن
تصویر درنگر آوردن
در نظر گرفتن، لحاظ کردن
فرهنگ واژه فارسی سره